آنان به مرگ وام ندارند
آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
آنان که ترس را
تا پشت مرزهای زمان راندند
آنان به مرگ وام ندارند
آنان فراز بام تهور
افراشتند نام
آنان
تا آخرین گلوله جنگیدند
آنان با آخرین گلوله خود مردند
آری به مرگ وام ندارند
آنان
عشاق عصر ما
پویندگان راه بلا راه بی امید
مادر ! بگو که در تک این خانه خراب
گل های آتشین
در باغ دامن تو چه سان رشد می کنند ؟
این خواهر و برادر من ایا
شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند ؟
پیش از طلوع طالع
امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
بیدار باش را
در کوچه های دور
در شاهراه خلق به او درآورید
دلخستگان به بستر خون تازه خفته اند